به گزارش خبرگزاری حوزه، در حیوة القلوب مجلسی داستانی آمده است که پادشاهی در ضمن فتوحاتش به شهری می رسد. پس از آنکه وارد شهر می شود، عجایبی مشاهده می کند.
از آن جمله در هر خانه ای می بیند چند قبر درب خانه هاست. آدرس دار الحکومه را پرسید، گفتند: «ما دار الحکومه و قاضی نداریم».
پادشاه گفت: «مگر اجتماع بشری می شود باشد و حاکم و قاضی نداشته باشد». گفتند: «جناب پادشاه! در این شهر دو نفر پیدا نمی شود که با هم جنگ کنند و ادعایی نیست تا بخواهند نزاع کنند».
پادشاه گفت: «چطور چنین چیزی می شود؟».
گفتند: «راه و روشی که از پدران ما به ما رسیده است چنین است. هرکس می میرد جنازه اش را باید درب خانه اش دفن کنند لذا قبرستان جداگانه نداریم. هرکس مُرد، قبرش درب خانه اش هست تا بازماندگانش از خانه که بیرون می روند، پا روی قبر پدرشان بگذارند و بروند و بدانند چنین سرنوشتی دارند تا مبادا گناهی بکنند. به خانه که برمی گردند نیز چنین است تا مبادا اهل و اولادشان را اذیّتی کنند. اجمالا این گور پدر، مادر، برادر و خواهر باید درب خانه باشد تا مرگ را فراموش نکند. هر روز مرگ در نظر است لذا مال کسی را دیگری نمی برد. کسی که امید ندارد فردا زنده باشد، برای چه ادعای ناحقّی داشته باشد؟ چرا تو سر هم بزنند، جنگ و جدالها برای چه باشد».
منبع: کتاب ایمان شهید دستغیب رحمه الله علیه، صفحه ۱۱۶










نظر شما